حزب مشروطه ایران در شرایط خطیری قرار گرفته است. دارند چانه میزنند٬ شیر یا خط میکنند که چه تصمیمی برای آینده خود بگیرند. مبارزه با رژیم اسلامی٬ ذوب شدن در جنبش سبز٬ دفاع از کلیت رژیم اسلامی٬ و یا هر ترکیبی از این اجزاء٬ از قرار انتخاب های پیشاروی این حزب هستند؟ شاید هم تصمیمشان را گرفته اند٬ دارند راه توجیه کردن آن را جستجو میکنند.
خیزش توده های مردم در یکسال و نیم گذشته دست آوردها و همچنین تلفات سیاسی متفاوتی از خود بر جای گذاشت. حزب مشروطه ایران یکی از این تلفات بود. دگرگون شدند. خصلت اپوزیسیونی و دست راستی خود را از دست داده و به تدریخ تشخیص تفاوت سیاسی آنها با جناحهایی از رژیم و یا کل رژیم اسلامی سخت و غیر ممکن میشود و هر روز بیشتر در جناحهای رژیم مستحیل میشوند. مساله از چه قرار است؟
آقای داریوش همایون تئوریسین این حزب مصاف پیشاروی حزب متبوعش را در سئوالی اینگونه فورموله کرده است: "مبارزه با جمهوری اسلامی با هر پیامدی برای ایران؟" و پاسخ صریح و روشن خود را در با پیچاندن در "شرایط خطیر" اینگونه بیان میکند: "در صورت حمله نظامی و به خطر افتادن یکپارچگی ایران موقتا در کنار همین رژیم که قدیمی ترین مخالف آن هستم و با آن ضدیت وجودی دارم قرار خواهم گرفت بدین معنی که هر فعالیت ضد رژیم را تا برطرف شدن خطر محکوم خواهم شمرد و به سهم خود همه ایرانیان را به دفاع از میهن در زیر هر حکومتی باشد فراخواهم خواند." (تاکید از من است) مبارکشان باد! البته باید یاد آور شد که پیش از آن نیز اعلام کرده بودند که در شرایط فعلی سرنگونی رژیم اسلامی از دستورشان خارج است !
این چرخش سیاسی مسلما برای جنبش سبز و جناح اصلاح طلب حکومتی یک دست آورد تمام عیار است. اگر در دوره قبل٬ در دوران جنبش دوم خرداد٬ توانسته بودند بخشهایی از جنبش ملی – اسلامی را به زیر پرچم خود بسیج کنند٬ قادر شدند جریانات رنگارنگ توده ای – اکثریتی و شاخه های مختلف جبهه ملی و نهضت آزادی و امثالهم را در زیر چتر دوم خرداد گرد آوردند و بار دیگر به کلیت رژیم اسلامی پایبندشان کنند٬ در این شرایط توانستند بخشی از جنبش ناسیونالیسم محافظه کار پرو غربی را در زیر چتر خود گرد آورند. این دستاورد یک برگ مهم جنبش اصلاح طلبی حکومتی برای بقاء و چانه زنی با جناح حاکم رژیم اسلامی است. استقبال جریانات ملی – اسلامی از این چرخش همه جانبه این جریان به سمت مواضع پایه ای جنبش ملی – اسلامی و جناح اصلاح طلب حکومتی بدون دلیل نیست.
این چرخش در عین حال سرنوشت این حزب و بخشهایی از جنبش ناسیونالیسم پرو غربی را با سرنوشت جناح اصلاح طلب حکومتی گره میزند. شکست آنها٬ به شکست این جریان تبدیل میشود. بی آبرویی آنها به بی آبرویی بیشتر این جریان تبدیل میشود. و کلا پروژه این نیروها و چهارچوبهای سیاسی آنها را لخت و عریان و بدون حائل اپوزیسیونی در مقابل مردم قرار میدهد. مردمی که برای سرنگونی رژیم اسلامی به خیابانها آمدند و فریاد مرگ بر رژیم اسلامی را به اشکال متفاوت سر داده اند٬ این جریانات را نه تکیه گاه خود بلکه مانعی در مقابل پیشروی در پروسه سرنگونی رژیم اسلامی قلمداد خواهند کرد. مردمی که برای سرنگونی رژیم اسلامی لحظه شماری میکنند٬ در پس هر تلاشی میکوشند تا رژیم اسلامی را بزیر بکشند٬ این جریانات را بمثابه متحدان بخت برگشته رژیم اسلامی از سر راه خود کنار خواهند زد و آنها را افشاء و بی آبرو خواهند کرد.
پی آمدهای چنین چرخشی کاملا روشن اند. جایگاه سیاسی جدید چنین نیرویی بدون لحظه ای تردید کاملا قابل تشخیص است. نیرویی که سرنگونی رژیم اسلامی را از دستور کار سیاسی خود خارج کرده است٬ یک نیروی مدافع رژیم اسلامی است. نیرویی که یک رکن استراتژی سیاسی اش محکوم کردن تلاش مردم سرنگونی طلب است٬ یک نیروی مرتجع مدافع رژیم اسلامی است. نیرویی که فراخوان حمایت از رژیم اسلامی را تحت هر شرایطی میدهد یک نیروی متحد رژیم اسلامی است. چنین نیرویی را بمثابه یک متحد حتی مقطعی رژیم اسلامی فقط باید افشاء و بی آبرو کرد.
این چرخش سیاسی حزب مشروطه صفوف جنبش ناسیونالیسم پرو غربی را آشفته تر و بی افق تر میکند. حزب مشروطه یک نیروی مطرح سازمانیافته در صفوف جنبش محافظه کار پرو غربی است. نیرویی است که بخش وسیعی از این جنبش را با خود دارد. یک پی آمد این چرخش تشدید کشمکش در صفوف این جنبش و لاجرم کم تاثیر شدن کل این صف در تحولات آتی جامعه است.
اما تاثیر این چرخش بر جنبش ما٬ جنبش کمونیسم کارگری٬ چیست؟ در یک کلام چنین چرخشی کار جنبش ما را در پروسه کنار زدن جنبش ناسیونالیسم پرو غربی بمثابه یک جریان مدعی قدرت سیاسی در جامعه سهل و آسانتر میکنند. اگر پیشتر این جریان و این جنبش بمثابه یک نیروی مدعی قدرت سیاسی برای ما موضوعیت داشتند اکنون و در پس این تحولات بمثابه یک نیروی مدافع رژیم اسلامی و نیرویی در مقابل تلاش جامعه برای سرنگونی رژیم اسلامی برای ما مطرح اند.
این خلاصه و ماحصل این تحولات است. اما این چرخش سیاسی در صفوف جنبش ناسیونالیسم پرو غربی را چگونه توجیه میکنند؟ بهانه هایشان کدام است٬ واقعیت چیست؟
داریوش همایون چرخش به سمت دفاع از رژیم اسلامی را با چند تز پایه ای توجیه میکند. او برای آینده معینی سرمایه گذاری کرده است. سه فاکتور تعیین کننده در این راستا مطرح میشوند. ١- حفظ تمامیت ارضی ایران و خطراتی که از قرار این چهارچوب جغرافیایی را تهدید میکند. ۲- جدال جناحهای رژیم اسلامی و دفاع از "روحانیت" در مقابل "سپاه". ۳- دفاع از جناح اصلاح طلب حکومتی در تحولات کنونی و آینده ایران. به هر کدام از این تزها بطور مختصر باید پرداخت.
١ - یک رکن چرخش سیاسی حزب مشروطه به دفاع از رژیم اسلامی و صدور فراخوان مقابله با سرنگونی طلبی٬ حفظ تمامیت ارضی ایران است. از قرار حاضرند با شیطان هم بخاطر حفظ این "گربه" همسو و متحد شوند. حاضرند با سران رژیم اسلامی و حتی خامنه ای متحد شود تا شاید "خطر" چند پارگی را از سر "ایران" دور کنند. جنگ احتمالی را عاملی در چند پارگی جامعه و از دست رفتن تمامیت ارضی ایران قلمداد میکنند. در این راستا به فاکتورهای متعددی باید اشاره کرد.
تمامیت ارضی ایران یک رکن هویتی و پایه ای ناسیونالیسم پرو غربی است. این جریان با هویت ایرانی و تمامیت ارضی متولد شده است. بر این تصور کودنانه اند که در همبستگی با رژیم اسلامی میتوانند چهارچوب جغرافیایی ایران را در پس مخاطرات احتمالی حفظ کنند. اما در واقع بخش عمده سیاستشان کمک به بقای رژیم اسلامی است. در این راستا کاملا ناسیونالیستی و "پیگیر" عمل میکنند. ناسیونالیسم پرو غربی همواره در لحظات خطیر جامعه خود را در کنار رژیم اسلامی و هر جک و جانور دیگری که حاکم بر سرنوشت مردم بوده است یافته است. از این بابت دارند کاری را میکنند که تمام ناسیونالیستها در دوره های بحرانی و مقاطع حساس تاریخی انجام میدهند. محاسبات این جریان بر این راستا است که در صورت حمله نظامی به ایران احساسات کور ناسیونالیستی در جامعه شدت خواهد گرفت و چرخشهای سیاستی متعددی در جامعه رخ خواهد داد. در آن شرایط سیاست ناسیونالیستی "دفاع از میهن" به سیاست "دفاع از رژیم اسلامی" تبدیل خواهد شد و این جریان میتواند "قهرمانانه" در جلوی صف تحرک ناسیونالیستی قرار بگیرد. به این اعتبار حاضرند بی آبرویی امروز خود را به امید آبرویی در فردا و چرخشهای فردا معامله کنند. این تبیین المنتهای اصولی ای در چهارچوب جنبش ناسیونالیستی دارد. داریوش همایون تنها دارد آینده و سیاست استراتژیک ناسیونالیستی در شرایط جنگ را بیان میکند. اما بیان و اتخاذ سیاست ناسیونالیستی در شرایط جنگ در شرایط پیش از جنگ تنها یک ریسک سیاسی کشنده برای این جریان است. زمانیکه این جریان سرنوشت سیاسی امروز خود را به سیاستش در شرایط جنگ آتی گره میزند و با این بهانه خود را در کنار خامنه ای و سایر آدمکشان رژیم اسلامی قرار میدهد باید از هم اکنون هم مهر دفاع از رژیم اسلامی را هم بر پیشانی خود حک شده ببیند.
اما جنگ و حمله نظامی به ایران یک احتمال واقعی در شرایط کنونی نیست. نه آمریکا در شرایط داخلی و خارجی ای است که بتواند یک حمله نظامی دیگری را سازمان دهد و نه در صحنه بین المللی توان پیشبرد چنین سیاستی را دارد. بحران اقتصادی و در هم ریختگی هیات حاکمه آمریکا را هم به این فاکتورها باید اضافه کرد. بعلاوه همین چند روز پیش بود که رابرت گیتس وزیر دفاع آمریکا اعلام کرد که حمله نظامی به ایران حتی قادر به نابودی پروژه تسلیحات اتمی رژیم اسلامی نخواهد بود. حال اگر خطر جنگ یک واقعیت فعلی و داده شده در شرایط حاضر نیست نتیجتا چرخش سیاسی این جریان به دفاع از رژیم اسلامی تنها حاصلش برای این جریان چیزی جز بی آبرویی و ایزوله شدن بیشتر نیست.
۲ - جدال جناحهای رژیم اسلامی و دفاع از جناح خامنه ای و "روحانیت" در مقابل جناح "سپاه". داریوش همایون برای دفاع خود از جناح خامنه ای به یک تقسیم بندی کاذب در صفوف جمهوری اسلامی دست میزند. اعلام میکند سپاه در حال تسلط بر تمامی ارکان حاکمیت رژیم اسلامی است و نتیجتا باید در مقابل این نیروی "تازه به دوران رسیده" از جناح خامنه ای و "روحانیت" دفاع کرد. این تقسیم بندی کاذب است چرا که نه سپاه نیروی یک دستی است و نه "روحانیت" نیروی یک پارچه ای است و نه چنین تقسیم بندای واقعی است. این نیروها تماما گرایشات مختلف حاکمیت ارتجاع اسلامی را در خود حمل میکنند. واقعیت این تقسیم بندی کاذب سیاسی جناحهای رژیم اسلامی را باید در سیاست جریانات اصلاح طلب حکومتی جستجو کرد. این جریانات زمانیکه متوجه شدند که مردم بر خلاف سیاستشان راس حکومت اسلامی را نشانه گرفته اند٬ فریادهای مرگ بر خامنه ای در خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران فریاد زده میشود٬ با تز تمام قوا علیه سپاه و احمدی نژاد به میدان آمدند. به این جریان رسما گفته شده بود که اگر به اصل ولایت فقیه سوگند وفاداری یاد نکنند٬ با عواقب وخیم تر سیاسی مواجه خواهند شد. از این رو سیاست خود را "تعدیل" کردند. و متعاقب آن تلاش کردند تا تقسیم بندیهای سیاسی لازم در حاکمیت را بر مبنای مصالح سیاسی شان بچینند. حزب مشروطه و همچنین بسیاری از جریانات توده ای – اکثریتی نیز تحلیل خود از جناحهای رژیم اسلامی را بر این روال استوار کردند. و همانطور که اصلاح طلبان حکومتی بار دیگر در مقابل خامنه ای و باندش کرنش کردند این جریان هم وقیحانه اعلام کرد که در مقابل جناح "سپاه" از خامنه ای و "روحانیت" دفاع میکنند.
۳ - حزب مشروطه امید خود در تحولات آتی را به جناح اصلاح طلب حکومتی گره زده است. در واقع مانند سایر نیروهای ملی – اسلامی بزیر پرچم این جریانات رژیمی به خط شده است. بعلاوه رسما اعلام کرده اند که حکومتی بودن این جریان یک ویژگی مثبت برایشان است. بعضا بر این پندارند که این جریانات به رژیم اسلامی "خیانت" خواهند کرد و این جریانات در پس تحولات آتی خواهند توانست جایی برای خود در کنار این جریانات دست و پا کنند. این امید و توهم کاذب زمینه های عینی روشنی برای این جریان دارد. میدانند که دستشان به جایی در جامعه ایران بند نیست. میدانند که پروژه شان بمثابه یک جریان مدافع پادشاهی کاملا شکست خورده و بی آینده است. سمبل و رهبر سیاسی شان بیش از هر چیز برایشان پاشنه آشیل است. دفاع از موسوی و کروبی را پروژه واقعی تر از پروژه ابقا و باز گرداندن پسر شاه به تاج و تخت میدانند. اما دچار یک اشتباه مهلک شده اند. مردم ایران خواهان سرنگونی و نه اصلاح رژیم اسلامی اند. اصلاح طلبی یک پروژه مرده سیاسی در جامعه ایران است. هیچ دریچه ای در آینده سیاسی به رویشان باز نیست. امکان قرار گرفتن در پستهای دولتی در مضحکه انتخاباتی رژیم اسلامی را ندارند. نتیجه اعتراض مردم در "خیابان" را هم دیده اند٬ نمیتوانند مردم سرنگونی طلب را در خیابان کنترل و مهار کنند. از این رو در یک بن بست سیاسی قرار گرفته اند. نه جناح حاکم به بازی شان میگیرد و نه میتوانند خود را به جناح حاکم تحمیل کنند. بعلاوه در پس هر تحرک سرنگونی طلبانه توده های مردم ضعیف تر و ناتوان تر میشوند. سرمایه گذاری حزب مشروطه بر آینده سیاسی جریان اصلاح طلب حکومتی شرط بندی بر روی اسب بازنده است.
جنبش ناسیونالیسم پرو غربی یکبار در پس حمله نظامی آمریکا به عراق و امید این جریان به تکرار این سناریوی خونین در ایران شکست خورد٬ یکبار دیگر هم با استراتژی اتحاد با اصلاح طلبان حکومتی و در دفاع از جناح سبز و جناح خامنه ای در پس تحولات حاضر. این تغییر و تحولات شرایط را برای پیشروی جنبش کمونیسم کارگری و حزب اتحاد کمونیسم کارگری مساعد تر کرده است. کمونیسم کارگری بمثابه تنها جنبش مدافع آزادی٬ برابری٬ و رفاه و سعادت مردم میتواند و باید در دور آتی تحولات سیاسی جامعه در راس اعتراضات قرار بگیرد. سرنوشت جامعه به ایفای این نقش حیاتی کمونیسم و طبقه کارگر گره خورده است. *